گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل سیزدهم
V ـ فردریک در میهن: 1745-1750


فاتح خسته به برلین بازگشت (28 دسامبر 1745)، و با خود عهد بست، که «از امروز تا پایان عمر، چیزی جز صلح نخواهد.» همة مردم اروپا درخارج از پروس (و گروهی در داخل پروس) وی را برای پیمانشکنی سرزنش می کردند و به نام یک راهزن کامیاب می ستودند. ولتر نیز وی را نکوهش کرد و او را «کبیر» خواند. فردریک در 1742 به اعتراضهای ولتر چنین پاسخ داد:
از من می پرسید که همقطارانم تا کی می خواهند جهان را به ویرانی کشند. در پاسخ به این پرسش، می گویم که من کمترین آگاهی در این زمینه ندارم، ولی می دانم که جنگجویی رسم و آیین این روزگار است و احتمال می دهم که مدتها چنین خواهد بود. آبه دو سن ـ پیر، که مرا شایستة آن دانسته است که به مکاتبة با خود سرافراز کند، برایم کتاب زیبایی دربارة چگونگی استقرار و حفظ صلح در اروپا فرستاده است. ... برای پیروزی این طرح به چیزی که نیاز است تنها موافقت اروپا، و چند چیز جزئی دیگر است.
فردریک در اثر خویش، تاریخ روزگار من، که پس از مرگ وی انتشار یافت، از خود دفاع کرد و چون ماکیاولی مصالح دولت را برتر از فرمانروایی اصول اخلاقی فردی خواند:
شاید آیندگان با خواندن این خاطرات، از پیمانهایی که بسته و به زیرپا نهاده شد، دچار شگفتی شوند. گرچه این عمل پیشینة بسیار دارد. ولی آنان از گناه پیمانشکنی نویسنده، هرگاه بتواند با دلایلی عمل خود را توجیه کند، نخواهند گذشت. فرمانروا باید مصالح کشور را دستورکار قرار دهد. اتحادیه ها به یکی از این دلایل ممکن است متلاشی شوند: 1) هنگامی که متحدی به تعهد خود وفادار نماند؛ 2) هنگامی که متحدی در صدد است متحد خود را بفریبد. و او چاره ای جز پیشدستی ندارد؛ 3) هنگامی که اجبار و اضطرار انسان را وادار به نقض قرارداد کند؛ 4) هنگامی که انسان قادر به ادامة جنگ نیست. ... برای من روشن است که انسان باید با دقت و رسوایی به عهد و وعدة خویش وفادار ماند. ... اگر فریب خورده است، باید از قانون یاری جوید. ... ولی فرمانروا، هرگاه فرمانروای دیگری به وعدة خویش وفا نکند، به کدام دادگاه روی آورد؟ قول و تعهد یک فرد بدبختی یک تن است، ولی قول و پیمان فرمانروا می تواند ملتی را به بدبختی کشد. این همه را در یک پرسش می توان خلاصه کرد: نقض قرارداد بهتر از آن نیست که فرمانروایی اجازه دهد مردم نابود شوند؟ کدام سبک مغزی است که نتواند به این پرسش پاسخ دهد؟
فردریک با الاهیات مسیحی، که انسان را طبعاً شریر می شمرد، موافق بود. در پاسخ زولتسر، یک بازرس آموزشگاه، که می گفت «بشر به نیکی بیش از بدی تمایل دارد،» گفت: «زولتسر عزیز، تو این نژاد لعنتی را نمی شناسی.» فردریک نه تنها چون لاروشفوکو بشر را موجودی خودخواه می شمرد، بلکه عقیده داشت که انسان هرگاه از نیروی انتظامی نهراسد،

در راه رسیدن به مطلوب خویش حد و قانونی نخواهد شناخت. کشور نیز که واحدی مرکب از افراد خودخواه است، و نیرویی بین المللی نیست که آن را از وصول به آرزوهای خودخواهانه اش بازدارد، تنها در صورت ترس از قدرت کشورهای دیگر است که می تواند از خودسری و زورگویی بازایستد. از این روی، اولین وظیفة «نخستین خدمتگزار ملت» (فردریک خویشتن را چنین می خواند) سازماندهی نیروی ملت برای دفاع از کشور است تا به یاری آن با دیگران چنان کند که آنان درصددند با ملت او کنند. می بینیم که فردریک نیز چون پدر سپاه را زیربنای کشور می شمرد. او اقتصادی بدقت تحت نظارت دولت، سنجیده، و برنامه ریزی شده پی افکند؛ صنعت و بازرگانی را گسترش داد، و برای آنکه کارگران، مخترعان، و صنعتگران ماهر را در پروس گرد آورد، گماشتگانی به سراسر اروپا فرستاد. ولی معتقد بود که همة این اقدامات، بدون آن سپاهی که نیرومندترین و تعلیمدیده ترین و باانضباط ترین سپاه اروپا باشد، بیثمر است.
او، با داشتن سپاهی نیرومند و نیروی انتظامی سازمان یافته، کشورش را از دین، برای کمک به نظم اجتماعی، بینیاز می دانست. چون ویلهلم، شاهزادة برونسویک، از او پرسید که آیا دین را یکی از بهترین ارکان قدرت فرمانروایان نمی داند، فردریک بدو پاسخ داد: «من نظم و قانون را کافی می دانم. ... در روزگاری که دین شما وجود نداشت، کشورها بخوبی اداره می شدند.» با اینهمه او هر کمکی را که دین می توانست به او نماید، تا آن احساسات اخلاقی را در مردم تلقین کند که آنان در برقراری «نظم» سهمی دارند، می پذیرفت. در قلمرو فرمانروایی خویش، از همة ادیان حمایت می کرد، ولی اسقفان کاتولیک را ـ بویژه در سیلزی ـ خود برمی گزید. (شاهان کاتولیک نیز اسقفان کاتولیک را خود برمی گزیدند، و اسقفان انگلیکان را شاهان انگلستان تعیین می کردند.) همة گروههای دینی، از کاتولیکهای یونانی گرفته تا مسلمانان، پیروان اونیتاریانیسم، و ملحدان، در کشور وی آزاد بودند، همان گونه که او می خواست، هر چه را که می خواهند بپرستند؛ و یا اصلا چیزی را پرستش نکنند. ولی یک محدودیت وجود داشت: هنگامی که جدلهای دینی زیاد تند و خشن شد، فردریک، همچنانکه هر چیزی را که آرامش داخلی را تهدید می کرد خفه می کرد. آن را نیز موقوف ساخت. در آخرین سالهای عمر، خرده گیری از حکومت وی را بیش از ناسزاگویی به خداوند برمی آشفت.
فردریک، آن بلای اروپا و معبود فیلسوفان، چگونه مردی بود؟ مردی بود با قامت صدوشصت وهشت سانتیمتر، و قامت کوتاهش تناسبی با فرمانروایی نداشت. وی، که در جوانی فربه و تنومند بود، اکنون، پس از ده سال شاهی و رهبری سپاهیان در میدان کارزار، باریک، عصبی، شق ورق، و به حساسیت و نیروی سیم برق گشته بود. دیدگانی تیز، و هوشمندی نافذ و شکاک داشت. در شوخی و طنزگویی پرظرفیت بود و هوشی به تیزی هوش ولتر داشت. به عنوان یک انسان عادی، نرمش او قابل ستایش بود؛ اما، در مقام شاه، دقیق و سختگیر بود؛

و هنگامی که کسی را به کیفری محکوم می کرد، کمتر شفقت و دلسوزی نشان می داد. در همان هنگام که سربازان در برابر دیگانش جان می سپردند، به خونسردی با پیرامونیانش از فلسفه سخن می گفت. مشرب کلبی او زبان تلخ و گزنده ای داشت، چندانکه گاه گاه حتی دوستانش را می آزرد. معمولا خسیس، و ندرتاً دلباز و بخشنده بود. چون به فرمانگزاری دیگران خوگرفته بود، خودکامگی بر او غلبه یافت؛ تحمل نکوهش نمی کرد، با کسی مشورت به عمل نمی آورد، و از کسی اندرزی نمی شنید. به دوستان نزدیکش وفادار بود، ولی بشر را نکوهش می کرد. با زنش کم سخن می گفت، وی را از نظر مالی در تنگنا می نهاد، و نامه هایی را که همسرش نیازمندیهای خویش را در آنها برشمرده بود در برابر وی پاره می کرد. معمولا به خواهرش، ویلهلمینه، مهر می ورزید، ولی به او نیز گاهی بیمهر و نامهربان بود. او از زنان دیگر، جز شاهزاده خانمهایی که به نزدش می آمدند، دوری می جست؛ به زیباییها و ظرافتهای اندام و شخصیت زنان رغبتی نشان نمی داد، و از وراجی سالونها متنفر بود؛ به فیلسوفان و پسران خوبرو بیش از آنان مهر می ورزید؛ غالباً، پس از شام، یکی از این پسران را به اطاق خود می برد. شاید سگان را بیش از همة اینان دوست می داشت. در آخرین سالهای عمر، سگان تازی بهترین یار و همنشین وی بودند. شبها با آنان به خواب می رفت، بر گور آنان سنگ قبر می نهاد، و فرمان می داد که پیکر او را پس از مرگ در کنار آنان به خاک سپارند. فردریک دریافته بود که دشوار است در یک زمان هم فرمانده ای موفق بود و هم مرد دلخواه زنان.
در 1747، دچار سکته شد و نیم ساعت بیهوش بود. از آن پس، کوشید تا با روشی پایدار و امساک در خوراک سلامتی حساس و شکنندة خود را حفظ کند. بر تشکی نازک و تختی تاشو می خوابید؛ و قبل از خواب، خویشتن را به مطالعه سرگرم می ساخت. در این سالهای میانة عمر، شبی بیش از پنج یا شش ساعت نمی خوابید. در تابستان، ساعت سه، یا چهار، یا پنج بامداد از خواب برمی خاست، ولی در زمستانها دیرتر رختخواب را ترک می گفت. تنها یک خدمتکار همراه داشت که برای وی آتش برمی افروخت و ریشش را می تراشید. او بر شاهانی که به یاری خدمتکاران جامه به تن می کردند پوزخند می زد. چندان دربند پاکی تن و پوشاک خود نبود. نیمی از روز را روپوش بلند می پوشید، و نیم دیگر را جامة نظامی به تن می کرد. قبل از صرف ناشتایی، چند لیوان آب می نوشید. صبحانه اش مرکب بود از چند فنجان قهوه، چند قطعه کیک، و میوة بسیار. پس از ناشتایی، فلوت می نواخت، و هنگامی که در فęȘʠمی دمید، به سیاست و فلسفه می اندیشید. هر بامداد، حدود ساعت یاҘϙǘ̠از سپاهیانش سان می دید و مشق نظامی آنان را تماشا می کرد. وی معمولا هنگام صرف ناهار با پیرامونیانش دربارة امور کشور به بحث و گفتگو می پرداخت. پس از نیمروز، نویسنده می شد و یکی دو ساعت را با سرودن شعر و نوشتن تاریخ سپری می ساخت؛ یکی از بهترین تاریخنویسان در میان افراد خانواده و افراد زمانه اش به نظر می رسد. پس از چندین ساعت پرداختن به کار اداری،

با دانشمندان، هنرمندان، شاعران، و نوازندگان خلوت می کرد؛ و گاهی در ساعت هفت عصر در کنسرتی فلوت می نواخت. در ساعت هشت ونیم، شام معروف او آماده می شد. پس از ماه مه 1747، غالباً در کاخ سان سوسی شام می خورد. هنگام صرف شام، از همکاران نزدیک، مهمانان سرشناس، و برجسته ترین اعضای «آکادمی برلین» پذیرایی می کرد. به سفارش وی، آنان فراموش می کردند که مهمان شاهند و با آزادی کامل، و دور از ترس و واهمه، دربارة همة مسائل، جز سیاست، با وی گفتگو می کردند. فردریک در این مهمانیها با آگاهی و زیرکی بسیار با مهمانان سخن می گفت. به گفتة پرنس دو لینی، «سخنان وی دایرة المعارفی بودند دربارة هنرهای زیبا، جنگ، پزشکی، ادبیات، دین، فلسفه، اخلاق، تاریخ، و قانون» تنها ولتر مانده بود که، با پیوستن به مهماƘǙƠشاه، مهمانیهای وی را بیش از پیش گرمی و رونق بخشد. وی در 10 ژوئیة 1750 به مهمانان شاه پیوست